حافظانه

متن مرتبط با «واعظ » در سایت حافظانه نوشته شده است

شرح غزل : واعظان کاین جلوه درمحراب ومنبرمی کنند

  • واعظان كاين جلوه در محراب و مـنـبـر می كنـنـد چون به خلوت می رونـد آن كار ديـگـــر می كنـنـد       دردیوان حضرت حافظ واعظان ریاکار،زاهدان خودپسند وتمام کسانی که نه ازروی دلسوزی بلکه به سبب حفظِ منافعِ شخصیِ خویش ،دیگران راامرونهی می کنند،چهره هایی منفور ومنفی دارند وباشدیدترین لحن موردنکوهش وسرزنش قرار گرفته اند.ازآنجاکه افشاگری و آگاهی بخشی درخصوص کردارِناپسنداین قوم ریاکار و متظاهر ،کاری خداپسندانه ،شایسته و به حق بوده و مسئولانه ودلسوزانه طرح شده است. بدان مثل که: "هرچه ازدل برآید بردل نشیند" چنا ن بردل هرخواننده وشنونده ای زیبامی نشیند که خود این ابیات وعبارات تبدیل به مثل وحکایت شده ودرخاطره هاجاوید وابدی باقی می ماند. واعظانی که این چنین درفرودِمحراب وبرفرازِمنبر با رفتارهای نمایشی وباریا وتزویر،به مردم امر ونهی می کنند ودرلباس پرهیزگاری به اصطلاح به آنها پندواندرز می دهندخودشان به گفتارخودشان پایبند نیستند ودرخلوت خویش وفضای خصوصی چه کارهای ناپسندی که انجام نمی دهند.! ".....آن کاردیگرمی کنند......" : اشاره به کارهایی است كه آنقدر زشت و بد است كه نمی توان آنها رابیان کرد.دراین جمله ی حافظانه ورندانه نکات لطیف وظریف زیادی نهفته است. "آن کاردیگر"بگونه ای دراین مطلب کارگذاشته شده که به خوبی پرده از راز واعظان برانداخته ومشت آنها را بازمی کند. شاعر برحسب رسالتی که ازسوی خداوند به او اعطاشده،بی هیچ  واهمه ای از "واعظانِ حاکم وحاکمانِ واعظ" دست به روشنگری می زندوشجاعانه و مسئولانه حقایق مهمی رابرملا می کند.ریاکاری واعظان خودکامه وسودجو، حقیقت تلخیست  که درطول وعرضِ همیشه ی تاریخ، درهمه ی جوامع وتمام دورانها وجودداشته وهمچنان بلای جان مردم به ویژه عامیان وساده دلان وخوش باوران درتمام جهان می باشد. .................                                                                             &n,واعظ "ساقی"حافظ ...ادامه مطلب

  • همیشه راهی هست....

  • ماه

  • رفتم وشد:

  •   ﺑﺎﮐﺮﺍﻭﺍﺕ ﺑﻪ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﺧﺪﺍ، ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ، ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﺟﻬﺖ ﺍﻫﻞ ﺭﻳﺎ، ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ، ﺭﻳﺶ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺯ ﺍﺩﺏ ﺻﺎﻑ ﻧﻤﻮﺩﻡ ﺑﺎ ﺗﻴﻎ، ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺁﻳﻨﻪ ﺑﺎﺻﺪﻕ ﻭ ﺻﻔﺎ،ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ، ﻣﻦ ﺣﺮﻭﻑ ﻋﺮﺑﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺩﺭ ﯾﺎﺩ...، ﻧﻨﻤﻮﺩﻡ ﺯ ﺗﻪ ﺣﻠﻖ ﺍﺩﺍ، ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ، ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺯ ﻗﺎﺳﻢ ﻭ ﺟﺒﺎﺭ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﺳﺨﻨﯽ، ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺯ ﺻﻠﺢ ﻭ ﺻﻔﺎ، ﻣﻬﺮ ﻭ ﻭﻓﺎ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ، ﻫﻤﭽﻮ ﻭﺍﻋﻆ ﻧﻪ ﻋﺼﺎ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﻧﻪ ﻧﻌﻠﻴﻦ، ﺳﺮﺧﻮﺵ ﻭ ﺑﯽ ﺧﺒﺮ ﻭ ﺑﯽ ﺳﺮ ﻭ ﭘﺎ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ، ﻣﺪﻋﯽ ﮔﻔﺖ ﭼﺮﺍ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﮐﯽ؟ ﻣﻦ ﺩﻟﺒﺎﺧﺘﻪ ﺑﯽ ﭼﻮﻥ ﻭ ﭼﺮﺍ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ، ﺗﻮ ﺳﺮﺕ ﭘﻴﺶ ﺧﺪﺍ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺒﺎﻥ ﺧﻢ ﺷﺪ ﻭ ﺭﺍﺳﺖ، ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﺭﻗﺺ ﮐﻨﺎﻥ، ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ، ﻣﺴﺠﺪ ﻭ ﺩﻳﺮ ﻭ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﺑﻪ ﺩﺍﺩﻡ ﻧﺮﺳﻴﺪ، ﻓﺎﺭﻍ ﺍﺯ ﮐﺸﻤﮑﺶ ﺍﻳﻦ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ، ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ، ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯼ ﺩﻝ ﺗﻮ ﺑﯿﺎ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺳﺎﻻﺭﻡ ﺷﻮ، ﭼﻮ ﺑﺪﻳﻨﺴﺎﻥ ﺷﺪﻡ ﺍﺯ خویش ﺭﻫﺎ، ﺭﻓﺘﻢ ﻭ شد. , ...ادامه مطلب

  • ازدواج ازنظرانشتین

  • یاد

  • نکته های ناب

  • خوشبختی

  • زمان

  • آفتاب

  •   همچون آفتاب باش تا نتوانی بر کسی نتاب  زرتشت   , ...ادامه مطلب

  • شرح غزل 297

  •      زبـان خـامــه نــــدارد ســـر بـیــــان فـراق  و گـر نـه شـرح دهـم با تـو داستـان فـراق خامه یعنی قلم ؛ زبان قلم قصد ندارد دوری و جدایی از معشوق را شرح دهد ،   و گرنه شرح حال روزگار جدایی را برای تـو توصیف می‌کردم که چه داستانی دارد.     نکته ی جالب وحافظانه ای که دراین غزل به چشم می خورد اینست که حافظ درابتدای غزل می‌گوید : «زبان خامه ندارد سر بیان فراق / وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق» و بعد تا آخر از "فراق" صحبت می‌کند می‌خواهد بگوید تمام اینهاکه گفته شد تنها اندکی از بیان فراق است وگرنه داستان فراق بسیارتحمل سوز؛غم انگیزوجانکاه تراست                     دریــــــغ مـدّت عـمـرم کـه بـر امـیـد وصـال  به سـر رسیـد و نـیـامـد به سر زمان فـراق  دریغ شبه جمله است به معنی : افسوس ، حیف "به سر رسیدن" یعنی به پایان رسیدن و "به سر نیآمدن" یعنی : سپری نشدن  . افسوس که زمان عمرم به امید رسیدن به معشوق سپری شد ولی زمان فراق و جدایی به پایان نرسید . سری که بـر سر گـردون به فخر می‌سـودم  به راسـتـان ؛ کــه نـهـادم بـر آستـان فـراق    گردون / آسمان ؛ به فخر می سودم یعنی با افتخارسرخودرابه آسمان بلندکرده ومباهات می نمودم . به /حرف سوگند است ؛ به راستی  ؛ سر بر آستان فراق نهادن کنایه از : "تسلیم محض بـودن" است  .  سری که از سربلندی به آسمان می‌ساییدم و باعث افتخار من بود ، به راستی که  تسلیم فراق شدم وبرآستان فراق گذاشتم.                             بقیه رادرادامه ی مطلب ملاحظه فرمایید  , ...ادامه مطلب

  • شرح غــــزل شماره 150

  •    ساقی ار باده از این دست به جام اندازد  عــارفان را همـــه درشــــرب مدام اندازد   " از این دست" دو معنا دارد: 1 – این گونه 2- با این دست ، مدام نیز ایهام دارد : 1- پیوسته 2- شراب  معنای بیت : اگر ساقی همیشه  به این شیوه ی دلکش وبا این دست و ساعدبلورین شراب در جام بریزد ؛ بی تردیدعارفان نیز بامشاهده ودریافت طراوت ؛حلاوت وظرافت این شیوه ؛ شیفته ی شراب نوشی شده وپیوسته خودرابا این متاع مشغول خواهند نمود.   ور چنـــین زیر خم زلف نهـــد دانه ی خال ای بســـــا مـرغ خــرد را که به دام اندازد    و اگر ساقی دانه ی خال را اینچنین دلبرانه و دلستانانه؛ زیر حلقه ی زلف پنهان نماید؛ چه بسامرغان خرد فراوانی را که به دام زلف و خال کشیده وصیاددانه آنهاراصیدکند.منظور اینست که نه تنها عاشقان ؛بلکه عارفان؛زاهدان وتمام کسانیکه ادعای عقل وخرد ودانش دارنددرمقابل این شیوه ی دلکش وفریبا؛تسلیم شده وگرفتارخواهندگردید.                          بقیه در ادامه ی مطلب  , ...ادامه مطلب

  • بزن مطرب

  •                 بزن مطرب بـــزن مطـــرب بیا ســـــا قى ادركأ ســـاً و نا ولـــها كـه  لطف شــعرحــــــافظ می گشاید رمزمشــــــكلها  نســـــیم شــعـر موزونــش  مشــــوّش كرد زلف یار وزان صــد نافـه بگشود وچه خـون انداخت دردلها به آب عشــق شســـتم دل، بتـــرتیـبـى كه فــــرموده به مـى ســــجاده رنگیـن كردم آنگه  ســـیر منزلـها رسیــدم شـــاهـــــراه مـــــنزل جـــانـان و آســـــــودم مگــــر بـرهــــم زنـد فــــریـاد بـــر بندیـد  محمــــلها مــــرا تا نـوح شــد حـــافــظ ، كتـابـش كشـتی ایـمـن ازآن گــرداب بگـذ شتــــــم  نمـایان گشـت ســـاحـلها زجامش جـرعه اى خــــوردم بخودكامی رســیدم من از آن جــام  گهـــــــــربـارى كه  آرایـــــــند محــفـلها مـرادومـرشـدى ما را بـه ما زان ســوى هستــــی گو تویــى  پیـــــــغمبر خــــــونیــن  دلان  پــاى درگل ها به شـــــمع شعر تو حـافظ  منـور شـــد دل "ســـاقى" چـه مســــكیـنان خـامـــــوشــــند از شـــعر توغـا فـلها ساقی 91  , ...ادامه مطلب

  • شرح غزل 413 دیوان حضرت حافظ

  •                    خــطّ عـــذار یــار کـه بـگــــرفت مــــــاه ازو                خوش حلقه‌ایست لیک به درنیست راه ازو   خـــطّ عـِـذار همان موهای نرم و لطیفی ست که معمولن درعنفوان جوانی در گرداگرد چهره‌ {بناگوش ولب}پدیدار میگردد رویِ همچون ماهِ دلبر حافظ را پوشانده وگویی كه آن رابه خسوف برده است . گرچه این خط ،حلقه‌ی زیبا ورویایی در اطراف چهره‌ ایجاد کرده وبه لطافت آن افزوده است ،لیكن افسوس كه هر كس نظر بازی نموده وظرافت ولطافت آنرا دریابد ، دراین حلقه گرفتار شده و راهی برای گریزوخروج ازاین دایره یِ سحر انگیزنخواهد داشت وبه عبارتی در این دام باقی خواهد ماند. "بگرفت ماه " ازو ایهام دارد.ماهِ آسمان ازاین لطافت پدیدآمده در رخسار دلبر، شرمسار شده وحالت گرفتگی یاخسوف پیداكرده است.                    ابـروی دوست گوشه‌ی مـحـراب دولت است          آن جـا بـمـال چـهــره  و حـاجـت بـخـــــواه ازو    ابـروی دوست به گوشـه‌ی محراب  تشبیه شده كه{محل رازو نیاز ومطرح ساختن خواست ها وآمال و آرزوهاست} اماروشن است كه در هرمحرابی دعاها اجابت نمیگردد. حافظ با اضافه نمودن واژه یِ "دولت" براین نكته تآكید دارد  كه استجابت دعا دراین محراب{ابرویِ دوست} آسان تر واقع میگردد،چنانچه تا بحال از سایرمحرابهایِ متعددی كه میتوان متصور شد حاجت نگرفته ای،پس روی به آنجا كن وبا زاری واظهار نیاز،چهره ات را بر این درگاه بمال تا خواستها وآرزوهایت برآورده شود.پرواضح است كه منتهایِ آمال وآرزوهایِ تمام عشاق، وصال ورسیدن به دوست بوده ومالیدن ِ چهره برابروی ِ دوست، مفاهیم سعادت،نیكبختی وكامروایی را عینیت می بخشد وهمزمان با راز ونیاز ومطرح ساختنِ آرزوها وخواستها، اجابت نیز موازی با دعا صورت می پذیرد.این نوع رندی،زرنگی وسیاستِ لطیف، جز در مكتبِ جانپرور حافظ درهیچیك ازمكاتب دیده نمی شود. این نكته یكی از صدها نكات ِلطیف وظریف دیدگاه حضرت حافظ است كه او را جهان شمـــــول؛مــــاندگار وس, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها