چگونـه بـاز کـنــــم بـال در هـوای وصـال ؟!
کـه ریـخت مرغ دلــم پـر ، در آشیـان فـراق
کنون چه چاره کـه در بحر غم ، بـه گـردابی
فـتــاد زورق صـبــــرم ، ز بـادبــــــان فــراق
اکنون چه چاره ای پیش رو دارم؟{ دیگر جدایی و دوری از محبوب صبر و تحملم را از کار انداخته و نابود کرده است} کشتی صبرم دردریای غم ؛ بگردابی افتاده است {که هیچ امیدی به نجات آن نیست}واین گرفتاری از فراق حاصل شده است که ناخواسته همچون بادبانی به کشتی من بسته شده وهدایت آن رابه دست گرفته است.
در کشتی های بادبانی ، بادبان است که کشتی را به حرکت در میآورد ، حافظ جدایی را به بادبانی تشبیه کرده است که کشتی صبر را در دریای غم به پیش میبرد و اکنون آن را به قسمت گردابی دریای غم کشانده است.
بـسی نـمـانـد که کـشتیّ عـمر غـرقـه شـود
ز مـوج شـوق تـو در بـحــــر بــیکـران فــراق
بسی نماند یعنی : "زمان زیادی نماندهاست" یا "چیزی نمانده است که کشتی عمرمن در اثر هیجانات اشتیاق تو دردریای بیکران جدایی غرق شود .
اگر بـه دست مـن افـتـد ، فراق را بـکـُشـم
کـه روز هـجـر سـیـه بـاد و خان و مان فـراق
رفـیـق خـیـل خـیـالـیـم و همنـشیـن شـکـیـب
قـریـن آتـش هـجـــران و هـــم قـــــران فــراق
چگونه دعوی وصلت کنم به جان،که شدست
تــنــم وکـیــل قـضــا و دلـــم ضــــمـان فــراق
دعوی یعنی دعوت ، تقاضا کردن / به جان : ایهام دارد1- با صمیمیّت2-به اندرون جان
وکیل : کارگزار / قضا : تقدیر ، سرنوشت / ضمان با فتح اول متعهد شدن وپذیرفتن . چگونه میتوانم ترا{ با صمیمیت /به اندرون جان }دعوت کنم وتمام وکمال وصال تـو را خواستار شوم, در حالی که وجودمن کارگزارسرنوشت و دلم پذیرنده ی جدایی وگرفتارهجران شده است . تن و دلم {جان} یکجا ودربست در اختیار تقدیر و هجران است
ز سـوز شـوق دلـم شـد کـبــــاب دور از یــار
مـدام خــون جــگـر میخورم ز خـوان فــراق
"کباب شدن دل" و "خون جگر خوردن" هر دو کنایه از رنج فراوان کشیدن است ." سوز "کباب"دل "جگر "خوان" باهمدیگرتناسب زیبایی راخلق کرده اند . از درد وسوزآتش اشتیاق دلم کباب شده و پیوسته از سفره ی جدایی چیزی جز غصّه و خون دل خوردن نصیب من نشده است .
فلک چو دیـد سـرم را اسیـر چـنـبـر عـشـق
بـبـست گـردن صـبـرم بـه ریـسـمـان فـراق
چنبر به معنی کمند ، حلقه ، دام و بـنـد است, هنگامی که گردون؛ سر مرا در دام و بند عشق اسیر وگرفتاردیـد؛ بی درنگ با طناب فراق گردن صبرم را محکم ببست تاکاملن گرفتارگردم وکارم تمام شود .
به پای شوق گر ایـن ره به سر شدی حـافظ
به دسـت هـجر نـدادی کـسـی عـنـان فــراق
شدی یعنی میشد؛ ای حافظ ! اگر راه وصال با پای اشتیاق طی میشد وعاشق به معشوق میرسید ، دیگر کسی افسار و لگام فاصله را به دست هجران نمیداد تا اینهمه رنج واندوه وگرفتاری فراهم نماید.درآنصورت فاصله عاشق تامعشوق بپای شوق طی میگردد.
در این غزل تمام ابیات بایکدیگر ودرهر بیت ، واژه ها باهمدیگر رابطه و تناسب زیباوشاعرانه ای دارند ، این امرهمان "مراعات النظیر" یا "ایهام تناسب" می باشد که دربیشتر غزلیات حافظ موج می زند.
برچسب : نویسنده : سیدعلی ساقی rezafery بازدید : 295